تاریخ نگاری ادبی نباید در پی ایده ای آرمانی از واقعیت ها باشد، بحران روش شناختی در تاریخ نگاری ادبی
به گزارش ارانیوز، به گزارش خبرنگاران، انتشارات سمت کتاب تاریخ ادبی و تاریخ نگاری ادبی: مجموعه مقالات تالیف گروهی از نویسندگان را با ترجمه مسعود فرهمندفر به چاپ رساند.
تاریخ نگاری ادبیات در دو قرن گذشته به ویژه با پیدایش و توسعه نظریه های ادبی، موضوع تأملات و بازاندیشی های جدی واقع شد و بحث های عمیق و بنیادینی درباره ماهیت و روش آن در محافل ادبی جهان درگرفت. تاریخ پژوهی ادب فارسی نیز از آغاز سده بیستم به لطف تلاش های برخی مستشرقان یا محققان ایرانی پیشرو، از سطح تذکره نویسی و وقایع نگاری های پیشین گامی فراتر رفت و نمونه هایی ابتدایی از تاریخ ادبیات به معنای تازه آن برای زبان فارسی به نگارش درآمد.
این کتاب که نخستین مجلد از مجموعه نظریه و روش در تاریخ نگاری ادبیات است، مجموعه مقالاتی است که از آثار انگلیسی زبان انتخاب و ترجمه شده و بنا بر برنامه ریزی می بایست تنها به بازنمایی سنت ادبی ـ فلسفی جامعه انگلیسی اختصاص یابد؛ اما موضوع یا محتوای برخی مقالات کتاب، تبیین رویکردهایی است که خاستگاهی بیرون از فرهنگ فکری انگلیسی داشته اند یا موردپژوهی های برخی دیگر از این مقالات برگرفته از ادبیات غیرانگلیسی است.
فهرست مطالب کتاب عبارت است از: بخش اول: معنای تاریخ ادبی، بخش دوم: مسئله نظریه و روش و بخش سوم: چشم انداز تاریخ (نگاری) ادبی.
چهارده مقاله در این کتاب آورده شده و در سه بخش کلی سامان یافته است. بخش نخست به تبیین معنای تاریخ ادبی اختصاص یافته و مشتمل بر سه مقاله است. جاناتان آراک در مقاله اش به خوبی ماهیت و کارکرد ادبیات را تشریح کرده، یادآوری می کند در مقوله تاریخ نگاری ادبی نباید در پی ایده ای آرمانی از واقعیت ها بود؛ زیرا تاریخ نگار نمی تواند به طور کامل به رویدادهای گذشته دسترسی یابد. یوهانس کرستیوس مقاله اش را با اظهار تأسف از کم توجهی به مطالعات تاریخی آغاز می کند و می گوید نمی توان تاریخ را نادیده گرفت؛ زیرا نمی توان بشر را نادیده گرفت؛ وی معتقد است توجه بیش ازحد به مفاهیم نظری در دهه های اخیر موجب کم رنگ شدن نقش تاریخ ادبی شده است؛ درحالی که تاریخ ادبی زیربنای ادب پژوهی است. ژان استاروبینسکی در سومین نوشتار بخش نخست معتقد است تاریخ نگار نباید تماماً خود را غرق در گذشته کند، بلکه باید بکوشد میان گذشته و حال گفت وگویی برقرار سازد؛ زیرا معیارهایی که او برای مطالعه گذشته به کار می برد، مأخوذ از اینجا و اکنون است؛ پس او باید به خوبی زمانه و اجتماع خویش را بشناسد.
در بخش دوم کتاب مسئله نظریه و روش در تاریخ نگاری ادبی به بحث گذاشته شده و در مجموع هشت مقاله در آن جای گرفته است. گپهارد روش در اولین جستار این بخش به رواج نگره برساخت گرایی در تاریخ نگاری ادبی اشاره می کند و می گوید گذشته برساخته ای فکری است. رویکرد برساخت گرایی در تقابل آشکار با نگاه سنتی ذات انگاری قرار می گیرد.
یرژی پلتس در مقاله اش ابتدا مقصود خود از روش شناسی و تاریخ ادبی را تعیین می کند و پس از برشمردن مسائل موجود ـ از جمله مفاهیم نظری، نحوه گزینش آثار معیار، تعیین نبودن حد و مرز تاریخ ادبی ـ به بررسی هر یک می پردازد. هارو مولر در مقاله جدلی اش پرسش هایی را درباره الگوهای موجود در تاریخ نگاری ادبی مطرح می کند. مولر غالباً از موضع پساساخت گرایی دیگران را نقد کرده است و مواضعی که پیش می نهد، تأمل پذیرند.
ویلیام ثورنتن با اشاره به نقش سازنده تاریخ گرایی نوین و نیز رتوریک (بلاغت)، از تاریخ نگاری ادبی به مثابه ژانری جدی، مستقل و حوزه ای انتقادی نام می برد. وی اهمیت متن را در پیوند با سیاق اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن می بیند. میشل ریفاتر بر این باورست که با بررسی روابط درونی مؤلفه های سازنده متن می توان سبک خاص آن را تعیین کرد. به زعم ریفاتر، تحلیل سبکی را می توان در سه حوزه از تاریخ ادبی به کار گرفت: ارزیابی تأثیرات ادبی و رابطه متن با جریان های ادبی و ژانرها، معانی متفاوت متن نزد نسل های متفاوتی از خوانندگان، معنای اصلی و اولیه متن.
زیگفرید اشمیت پس از اشاره ای به مسائل تاریخ نگاری ادبیات، چند پیشنهاد ارائه می دهد: اینکه تاریخ ادبی را باید به منزله تاریخ نظام ها یا سیستم های ادبی در نظر گرفت و اینکه تاریخ ادبیات باید کاربردپذیر باشد. وی سپس تاریخ نگاری ادبی را از منظر برساخت گرایی موضوع بررسی خویش قرار می دهد.
آنتون کیس ابتدا به تمایز تاریخ گرایی نوین از مفهوم پوزیتیوستی تاریخ گرایی قرن نوزدهم اشاره می کند و این چرخش تاریخی نوین را واکنشی به نارضایی فزاینده از پساساخت گرایی و واسازی و توجه بیش از حد آنها به فرم می داند. تاریخ گرایی نوین بر متن مندی تاریخ و تاریخ مندی متن تکیه دارد و از این دریچه به نگارش تاریخ ادبی چشم می دوزد.
ماری یتا مسمر در آخرین نوشتار این بخش پس از بررسی چند نمونه تاریخ ادبیات آمریکا، الگوی غالب را در تاریخ نگاری ادبی آمریکا تعیین می کند. وی همچنین به تغییرات عمده در سیاست های تاریخ نگاری ادبی اشاره می کند که یکی از مهم ترین موارد آن توجه به چندگونگی فرهنگی است.
بخش پایانی کتاب چشم انداز آینده تاریخ نگاری ادبی را با سه نوشتار بررسی کرده است. گومبرشت با توصیف پس زمینه تاریخ ادبی در سده نوزدهم آغاز و از سال های پایانی این سده با عنوان عصر طلایی تاریخ ادبی یاد می کند. سپس نویسنده با مروری تاریخی بر این حوزه از دانش بشری، به بررسی وضع کنونی آن می پردازد.
به زعم فرناندو کابو آسه گینولازا، توجه به جغرافیای مکانی و نحوه بازنمایی مکان باید یکی از محورهای بررسی آثار در تاریخ ادبی باشد. وی معتقد است تاریخ نگاری ادبی باید بر مفهوم مکان مندی تکیه کند؛ زیرا نمی توان تاریخ نگاری را جدا از مفاهیم جغرافیایی و مکانی در نظر گرفت. بنیان نظریه ایده نویسنده بر آرای آنری لوفور و ریموند ویلیامز و پی یر بوردیو پایدار است.
در آخرین نوشتار این کتاب، گالین تیهانف در مقاله اش از بحران روش شناختی در تاریخ نگاری ادبی سخن می گوید؛ بحرانی که به گفته مؤلف سال ها به آن بی توجهی شد تا اینکه در دهه 1980 چهره نشان داد و نظریه پردازان را به واکنش واداشت. سنت تاریخ نگاری تک مؤلفی از میان رفت و نگارش تاریخ ادبی مسئولیت گروهی از کارشناسان خبره در حوزه های مختلف شد. وی سپس یادآور می شود رشد و توسعه تاریخ ادبی در گرو رشد و تکامل سه عامل است: جامعه که ترکیب فرهنگی آن به دلایل مختلف از جمله مهاجرت دستخوش تغییر می شود، رسانه ها و دولت ملی.
انتشارات سمت کتاب تاریخ ادبی و تاریخ نگاری ادبی: مجموعه مقالات را در 232 صفحه به چاپ رساند.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران